همواره با جلو رفتن تکنولوژی و به دست آمدن امکانات بیشتر برای ایجاد سرگرمی، هنرمندان مختلف به شیوه خود دست به ایجاد ایدههای جدید و بهرهبرداری از آنها در راه آفرینش محصولاتی متفاوت میکنند. محصولاتی که برخی از ویژگیهای پایهای مدیومهای شناختهشده را برمیدارند و با اعمال تغییراتی در آنها، یا تبدیل به چیزی خستهکننده میشوند یا فرصتِ بخشیدن تجربهای جدید به مخاطب را بهدست میآورند. فیلم تعاملی (اینتراکتیو) جدید نتفلیکس با نام Black Mirror: Bandersnatch (آینه سیاه: بندراسنچ) که بهعنوان قسمت ویژهای از سریال Black Mirror در نظر گرفته میشود، دقیقا با پیروی از همین روش، حکم سرگرمی هیجانآوری را پیدا میکند که شاید از کانسپتهای تکرارشده برای شکل دادن به قصهاش بهره ببرد، ولی در روایت آنقدر اوریجینال و مثالزدنی است که هوش از سرتان میپراند. محصولی که با توجه به طبقهبندی نشدن واضح آن در تعاریف سنتی و قطعی شدهی مدیومهایی چون تلویزیون و سینما، احتمالا بررسیاش هم نمیتواند در فرمی کاملا یکی با دیگر فیلمها و سریالها جلو برود.
سایت بلومبرگ پیشتر در گزارشی در این رابطه با عنوان «ماجراجویی خاص خودتان را انتخاب کنید»، به فیلمی تعاملی از مجموعهٔ Black Mirror اشاره کرده بود. فیلم Black Mirror: Bandersnatch داستانی تعاملی ( اینتراکتیو ) دارد و هر بیننده میتواند پایانبندی مورد علاقهٔ خود را انتخاب کند.
طبق گزارش سایت وِرایتی، فیلم Black Mirror: Bandersnatch که پخش خود را از طریق سرویس استریم Netflix آغاز کرده است و تاکنون پنج پایانبندی مختلف داشته است و البته بیش از یک تریلیون احتمالات برای آن در نظر گرفته شده است و هر کسی میتواند با تصمیماتی جزئی، نسخهٔ مخصوص خود را داشته باشد، اما در مورد پایانبندی کلی این موضوع صدق نمیکند. بیش از یک تریلیون احتمال عددی عجیب است، اما باید بدین نکته اشاره داشته باشیم که همهٔ این احتمالات و تغییراتی که میتوانید اعمال کنید، ضروری و آنچنان با اهمیت نیستند و بسیاری از آنها تنها جزئیات کوچکی در داستان را عوض میکنند، اما برخی تغییرات مهمتر هستند.
بهعنوان مثال از تغییرات ساده و نه چندان مهم میتوان به انتخاب نوع صبحانهٔ (برند دانهٔ غلات/سرآل) شخصیت اصلی داستان اشاره کرد که در همان ابتدای فیلم میتوان تغییرش داد.
ساختار داستانگویی فیلم، بر پایهی قرار دادن انتخابهایی اکثرا دو گزینهای مقابل مخاطب جلو میرود. فرمتی که مدتها است در دنیای بازیهای ویدویی در حال اجرا شدن است و حالا در اشکال و فرمتهای گوناگونی دنبال میشود. ولی Black Mirror: Bandersnatch، به هیچ عنوان نسخهی تکرارشدهای از همان بازیها در قالب لایواکشن نیست. چرا که حتی بین ماهیت انتخابمحور بودنش و داستانی که دارد، تناسبی مثالزدنی برقرار میکند.
کارلا اینگلبرکت، مدیر و مسئول بخش تولیدات خلاقانهٔ سرویس استریم نتفلیکس در مورد قرار دادن این جزئیات نه چندان بااهمیت در فیلم Black Mirror: Bandersnatch چنین گفت:
این تصمیمات کوچک سبب میشوند که بیننده انتخابی درست در همان اوایل فیلم داشته باشد و با روند کلی کار آشنا شود و پس از مدتی با آن احساس راحتی کند.
بسته به گزینههایی که بینندگان در فیلم Black Mirror: Bandersnatch انتخاب میکنند، مدت زمان فیلم میتواند ۴۰ تا ۹۰ دقیقه باشد و این میانگین کنونی است که از آمار اولیه بهدست آمده است. روایت داستانی به شکلی است که بینندگان میتوانند تنها بخشهای اصلی و مهم را انتخاب کنند یا به کل از روایت اصلی داستان تا حد زیادی دست بکشند و به جزئیات کماهمیت همچون مثالی که در بالا زده شد بپردازند. البته اگر انتخاب بینندگان از حدی در زمینهٔ بیربطی به داستان اصلی فراتر برود و چیزی از داستان اصلی فیلم Black Mirror: Bandersnatch باقی نماند، در آن زمان فیلم به شخصیت شما گزینهای اجباری میدهد و به شما اجازه میدهد یک یا دو مرحله به عقب برگردید و مسیر متفاوتی را انتخاب کنید.
طبیعتاً با چنین ویژگیهایی که در فیلم Black Mirror: Bandersnatch گنجانده شده است، در همهٔ دستگاهها نمیتوان آن را بهراحتی تماشا کرد و اگر دستگاه قدیمی باشد، باید با این ویژگیها خداحافظی کنید. برخی تلویزیونهای اسمارت قدیمی که اپلیکیشن نتفلیکس روی آنها دیگر آپدیت دریافت نمیکند، این ویژگی را نخواهند داشت و در کل باید گفت برای داشتن حق انتخاب، باید به تکنولوژی جدید هم دسترسی داشته باشید. البته اگر تلویزیون شما قدیمی باشد، زیاد نگران نباشید و میتوانید فیلم تعاملی Black Mirror: Bandersnatch را از گوگل کروم، پلی استیشن یا اپل تیوی مشاهده کنید.
تاد یلین، معاون بخش تولید سرویس استریم نتفلیکس در این رابطه گفت:
تقریباً هر کدام از مشتریان سرویس استریم نتفلیکس وسیلهای دارند که از طریق آن بتوانند فیلم Black Mirror: Bandersnatch را تماشا کنند.
فیلم داستان یک برنامه نویس جوان به اسم استفن باتلر است که میخواهد با الهام از یک رمان فانتزی به خصوص که در آن قصه به چند شاخه تقسیم میشود و خواننده، خودش با انتخابهای خود داستان را به پایان میرساند، یک بازی ویدیویی بسازد. یک بازی ویدیویی داستانمحور که ویژگی خاص آن دقیقا دخیل کردن تصمیمات گیمر لابهلای انتخابهایی دوگانه است که هرکدام منجر به داستانهای تازه و متفاوتی میشوند. این وسط، ساخت پروژه توسط شخصیتی که خودش آرامآرام در طول اتفاقات داستان نسبت به کنترل داشتن یا نداشتن در زندگیاش به شک و تردید میافتد و با مریضیهای ذهنی گوناگونی دستوپنجه نرم میکند، باعث میشود که به سادگی، ماهیت انتخابهای شما خیلی سریع، برایتان حکم عنصری ترسناک را پیدا کنند. چون وسط تلاشهای او برای به دست گرفتن دوبارهی کنترل کارهایش، این شما هستید که برخی از تصمیمات مهم را برایش اتخاذ میکنید و بسیاری از همین تصمیمات، مجددا حس دیوانگی را تقویت میکنند.
در چهار فصل پخششده از سریال آنتولوژی Black Mirror، با اپیزودهای متفاوتی مواجه شدیم که برخی بسیار سیاه و تلخ بودند و برخی نیز پایانبندی متعادل و گاه روشنی داشتند و همین موضوع سبب متفاوت بودن این سریال و ایجاد بحثهای فراوان راجع به آن در فضای مجازی شد؛ فضایی که یکی از سوژههای این سریال بود.
به بیان بهتر، Black Mirror: Bandersnatch مثل بهترین اپیزودهای سریال «آینه سیاه»، حتی مشخص نمیکند که باید آن را در کدامین ژانر داستانی طبقهبندی کرد. یک نفر ممکن است با تجربههای ترسناکش آن را قصهی ماتریکسواری دربارهی حیات کنترلشدهی انسانها ببیند و دیگری، شانس تصور کل فیلمنامهاش به عنوان نمایشی از بیماریهای ذهنی استفن را پیدا میکند. از همه مهمتر هم چیزی نیست جز آن که هیچکدام از این خطوط داستانی تصورشده توسط مخاطبان، برتری خاصی نسبت به یکدیگر ندارند و به شکلی کاملا موازی، در چارچوب قصهگویی فیلم، جایگاهشان را مییابند. به خاطر تکتک این موارد هم Black Mirror: Bandersnatch در نقطهای میایستد که هم لیاقت یدک کشیدن نام مجموعهاش را دارد، هم دورنماهای آن را شرح و بسط میدهد و هم میتواند به عنوان محصولی تماما مستقل، شناخته شود.
اما فارغ از داستانگویی تعاملی فیلم که کمی جلوتر بیشتر دربارهاش مینویسم، تماشای سکانسهای ساختهی دیوید اسلید، خودش یکی از بهترین تجربههایی است که میتوان در طول دقایق اثر پیدا کرد. Black Mirror: Bandersnatch به شدت با همان حالت شخصیتمحور روایت داستانی خود، سعی میکند در تصویرپردازی هم جنونآمیز و قابل لمس باشد و در عین عالی بودن در مواردی فنی مانند دکوپاژها، کارگردانی و بازی گرفتن از تکتک نقشآفرینها، اصلیترین تمرکزش را به درستی روی روان و توقفناپذیر جلوه کردن قصه بگذارد. به بیان واضحتر، هیچ لحظهای در Black Mirror: Bandersnatch وجود ندارد که در آن شما فیلم را متوقفشده به هدف قرار دادن انتخابها در برابرتان ببینید و ترکیب تواناییهای فوقالعادهی سرویس استریمی نتفلیکس با تدوین قدرتمند اثر، کاری میکند که سکانسهای آن همیشه در حال پخش و جلو رفتن باشند. انتخابها در زمانهایی محدود و همزمان با پخش دقایقی از فیلم به سرانجام میرسند و همین هم حس شناوری فوقالعادهای به مخاطب اثر میبخشد.
یکی از برترین ویژگیهای ساختهی تازهی نتفلیکس اما گسترش دادن تصاویری محدود و رساندنشان به تعداد بینهایتی از واقعیتهای موازی است. در طول فیلم شما همواره کاراکترها را درون لوکیشنهایی انگشتشمار دنبال میکنید ولی سریال به طرزی دیوانهوار و قابل باور، بارها و بارها فهمتان از این محیطهای محدود را به چالش میکشد. طوری که اصلا ممکن است برخی تماشاگران پخش دوباره و دوبارهی سکانس ثابتی از کندوکاو یک سگ در باغچهی خانه را به عنوان بخشی از روزمرگیهای ذهن بیمار استفنن بشناسند و افرادی دیگر، این لحظه را در قالب روایتی تصویری و هولناک دربارهی یک داستان جنایی، درک کنند. قصههای فیلم و قصهگوییهایش به قدری پرپیچ و خم جلو میروند که گاهی یک سکانس ثابت، میتواند معانی تماما متفاوتی در دو داستان مختلف داشته باشد. در عین آن که هر دوی این داستانها نیز کنار یکدیگر و به صورت موازی، قابل درک به نظر میرسند.
نتیجهی چنین تناسب معرکهای بین فرم ارائه و محتوای اثر هم میشود آن که تجربهی Bandersnatch، همانقدر که شبیه یک بازی داستانی با محوریت انتخابهای شما است، بیشباهت به تمامی تجربههای ویدیوگیمیتان نیز باشد و همانقدر که شبیه به دیدن هر فیلم لایواکشن دیگری است، مخاطب را به دنیای تازهای از روایتهای انجامشده در تلویزیون تا قبل از خودش نیز ببرد. جالبتر این که مسئلهی چگونگی تاثیرگذاری انتخابهای شما در دل داستان فیلم، صرفا روشی برای درگیر کردنتان با داستان نیست و بیشتر، باید به عنوان ماهیت آن شناخته شود. به این معنی که حتی اگر یک روز سازندگان فیلم تصمیم به ارائهی نسخهای واحد و از پیش تعیینشده از آن را بگیرند، دیدن نسخهی مورد بحث نهایتا پنجاه درصد از جذابیتهای ارائهشده در فیلم تعاملی اصلی را تحویلتان میدهد. چرا که انتخابهای شما، افتادنهایتان در چرخههای باطل و تمامناشدنی، فرصتهایی که فیلم برای بازگشتن به چند دقیقهی قبل به بیننده میدهد، لحظاتی که برخلاف همیشه فقط یک گزینه برای انتخاب کردن دارید و این خودش تبدیل به چرخدندهی مهمی در قصه میشود و همهی این عناصر، قسمتهایی از پایهایترین احساساتتان نسبت به Bandersnatch را شکل میدهند.
اگر حقیقتش را بخواهید، فیلم اصلا پایانی ندارد و کموبیش این مخاطب است که در جایی از داستان و پس از گرفتار شدن به مریضی ذهنی استفن، تصمیم به خروج از آن میگیرد. خروج از داستانی که تاثیرگذاری تصمیماتتان روی آن به قدری زیاد است که همین انتخابها میتوانند شما را بعد از چهل دقیقه یا بعد از زمانی دوبرابر و حتی طولانیتر، به اولین نقطه با قابلیت خروج برسانند. یکی از آن نقاط متعددی در سریال که تماشاگر را بین بازگشت به تازهترین نقطهی عطف قصه یا رفتن به تیتراژ پایانی، گیر میاندازند.
فضاآفرینیهایی که از ترکیب موسیقی، تصویرسازی، بازیهای عالی بازیگرانی همچون فیون وایتهد (که بازیگری را با نقشآفرینی در فیلم Dunkirk به کارگردانی کریستوفر نولان آغاز کرد)، کریگ پارکینسون، الیس لاو، اسیم چادری و صد البته ویل پولتر و دیالوگنویسیهای عمیق حاصل میشوند و همهی موارد نامبرده را نیز در ترکیبی غیر قابل تشخیص به کار میبرند. چرا که Black Mirror: Bandersnatch باید تبدیل به تجربهای میشد که درگیری ذهنی مخاطب با وضعیت شخصیت اصلیاش، اصلا به شکل جدی راه در نظر گرفتن بخشبخش آن به عنوان قسمتهایی شکلدهنده به ساختار یک اثر سرگرمکننده را ببندد و خواه یا ناخواه باید پذیرفت که فیلم، از این منظر واقعا به هدفش هم رسیده است. به گونهای که اگر بخواهید به شیمی بین شخصیتها، منطق دیالوگها و حتی چگونگی تاثیرگذاری صداگذاریهای بعضا ترسناک اثر در خلق تجربهی تقدیمشده به بینندگان فکر کنید و آنها را به درستی بسنجید، راهی به جز مدتی صبر کردن برای پشت سر گذاشتن زمانی پس از به پایان رسیدن محصول، ندارید. به این مفهوم که هنگام دنبال کردن روایت درگیرکنندهی آن، اصلا امکان تمرکز کردن روی جزئیات وجود ندارد و فقط با گذر زمان از تجربهی هولناکتان موقع دیدنش است که فرصت برگشتن به عقب و فکر کردن به آن نقاط قوت و ضعف کوچک و بزرگ، به دست میآید.
در صورتی که از هر طریقی میتوانید به نتفلیکس دسترسی داشته باشید، حتی در صورت تنفر داشتن از همهی توصیفات گفتهشده، نباید در تجربهی Black Mirror: Bandersnatch درنگ کنید. چرا که این فیلم تعاملی که مشخصا در آینده رقبای بسیار بیشتری خواهد داشت، چه برای تماشاگران سینما و تلویزیون و چه برای دوستداران بازیهای تعاملی داستانمحور، تجربهی جدیدی به ارمغان میآورد. تجربهای که در عین تقلیدشده بودن، به خاطر پیوستگی فوقالعادهی همهی اجزایش حسی یگانه را به مخاطب القا میکند و از آنجایی که هرگز به مفهوم سنتی و تعریفشده در ذهن ما به پایان نمیرسد، حداقل تا چند روز، ذهنتان را مطلقا مشغول سنجش دیوانگیهایش خواهد کرد.
سریال Black Mirror توسط کمپانی اندمول شاین یو کی (Endemol Shine UK) تهیه و تولید شده و چارلی بروکر وظیفهٔ ساخت آن را بر عهده داشته است. در فصل چهارم سریال Black Mirror بازیگرانی چون جسی پلمونس، کریستین میلیوتی، جیمی سیمپسون، ماکیلا کوئل، بیلی مگنوسن (بازیگران قسمت اول)، اوون تیگ، رزمری دویت، برنا هاردینگ (بازیگران قسمت دوم)، آنتونی ولش، آندرهآ ریسبرو، کرن سونیا ساوار، آندرو گوور، کلر راشبروک (بازیگران قسمت سوم)، جورجینا کمپبل، جو کوئل (بازیگران قسمت چهارم)، مکسین پیک (بازیگر قسمت پنجم)، داگلاس هاج و لتیتیا رایت (بازیگران قسمت ششم) حضور داشتند و به ایفای نقش پرداختند.
دیوید اسلید که چهره شناخته شدهای در سریال Black Mirror است، بهعنوان کارگردان این پروژه معرفی شده است. او پیش از این کارگردانی قسمت پنجم فصل چهارم این سریال را که Metalhead (متالهد) نام داشت، بر عهده داشته و در خارج از این مجموعه، او کارگردانی سریالهای تحسین شده بسیاری از جمله سریال Breaking Bad (بریکینگ بد)، سریال Hannibal (هانیبال) و سریال American Gods (خدایان آمریکایی) را نیز در کارنامه خود داشته است.
برخی بینندگان هم با مشاهده و بررسی Black Mirror: Bandersnatch فلوچارت تصمیمهای این فیلم را استخراج کردهاند که راهنمایی بسیار خوبی است تا دیگر بینندگان بدانند چگونه میتوانند سریعتر به آخر فیلم برسند. در تصویر زیر میتوانید یکی از فلوچارتها که تا زمان نوشته شدن این مطلب آماده شده است را مشاهده کنید. برای مشاهده فلوچارت های جدید که دایم در حال آپدیت شدن است به این لینک مراجعه کنید .
منبع: زومجی و دیگر