• کارگردان: کارل رید
  • بازیگران: ارسن ولز، جوزف کاتن و آلیدا ولی
  • محصول: ۱۹۴۹، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۹٪

شاهکار مسلم کارل رید از یک مثلث طلایی در تیم سازنده‌ی خود بهره می‌برد: کارل رید در مقام کارگردان، ارسن ولز به عنوان بازیگر (هنگام تماشای فیلم محال است که تصور کنید ولز هیچ تأثیری در ساخته شدن فیلم به جز بازیگری نداشته است) و گراهام گرین در مقام نویسنده‌ی فیلم‌نامه. البته که فیلم هم از رمانی به قلم او اقتباس شده است. داستان‌های گراهام گرین در طول سال‌ها همواره به مضحک بودن مناسبات جهان انسان مدرن و شیوه‌ی گذران آن پرداخته است. به این موضوع که چگونه باورهای کورکورانه‌ی انسان‌ها و درک ایشان از موفقیت و البته مساله‌ی امنیت بشر را تا لبه‌ی پرتگاه نابودی پیش برده است.

در کتاب مرد سوم هم چنین نگاهی وجود دارد و کارل رید هم از این موضوع استفاده می‌کند تا فیلم خود را بسازد. دو نگاه در طول فیلم به موازات هم پیش می‌روند؛ یکی نگاهی معصومانه به جهان که هنوز هم به خوبی‌ها و نیکی باور دارد و دیگری نگاهی کاملا بدبینانه که انسان را حقیر می‌پندارد. به نظر می‌رسد که سازندگان نگاه بدبینانه را واقع‌گرایانه‌تر می‌دانند و تراژدی هم به همین دلیل رخ می‌دهد اما اگر نیک بنگریم متوجه خواهیم شد در لایه‌های پنهان اثر هر دوی این دیدگاه‌ها محکوم است و سازندگان دنیا را پیچیده‌تر از این حرف‌ها می‌دانند که بتوان آن را با چند جمله‌ی ساده خلاصه کرد.

بازی موش و گربه‌ی شخصیت‌های اصلی یکی از جذابیت‌های فیلم است؛ یکی به دنبال دوستی است که تصور می‌کند مرده و دیگری هم تلاش می‌کند که از دست قانون فرار کند و از ویرانی ناشی از جنگ برای خود وسیله‌ای بسازد تا پولی به جیب بزند. همین بازی موش و گربه سبب می‌شود که برخورد آن دو دیدگاه متضاد بیشتر جلوه کند. حتی این دو دیدگاه متضاد به شیوه‌ی روایتگری اثر هم اضافه شده است؛ در ابتدا با حضور قطب مثبت ماجرا همه چیز خوب پیش می‌رود و حتی در جاهایی کمدی هم می‌شود اما با افزایش سایه‌ی سنگین قطب منفی داستان، فیلم لحظه به لحظه تلخ‌تر می‌شود تا در نهایت آن سکانس با شکوه پایانی و نگاه خیره‌ی جوزف کاتن به آلیدا ولی شکل بگیرد.

شخصیت هری لایم با بازی ارسن ولز از شناخته‌شده ترین شخصیت‌های تاریخ سینما است و سکانس چرخ و فلک فیلم هم از معروف‌ترین‌های آن. در همین سکانس ولز به شکلی بداهه یکی از معروف‌ترین دیالوگ‌های تاریخ سینما را می‌گوید و از طریق آن مانیفست و نوع نگاه شخصیتش به زندگی را در قالب چند جمله و به شکلی کاملا موجز بیان می‌کند. تصور می‌کنم که در صورت نبود همین چند جمله در باب دموکراسی در سوییس و جنگ در ایتالیای دوران رنسانس، این شخصیت چیزی کم داشت و هیچ‌گاه به این شکل در تاریخ سینما ماندگار نمی‌شد.

گفته می‌شود که برادران کوئن و فیلمبردارشان بری ساننفیلد، حین ساختن فیلم «دهشت‌زده» (blood simple)، مدام این شاهکار کارل رید را در کنار یکدیگر تماشا کرده‌اند. در هر دو فیلم با افرادی روبرو هستیم که به اشتباه تصور می‌کنند یکی از نزدیکانشان مرده است و در ادامه متوجه می‌شوند که اشتباه ‌کرده‌اند و این موضوع نشان از ماندگاری فیلم کارل رید و تاثیر آن بر کارگردان پست مدرن سینما دارد.

در سال ۱۹۴۹ فیلم «تمام مردان شاه» (all the king’s men) اثر رابرت راسن توانست اسکار بهترین فیلم را دریافت کند و فیلم «مرد سوم» حتی نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار هم نبود.

«هالی نویسنده‌ی داستان‌هایی درجه دو است که پس از جنگ جهانی دوم به وین ویران می‌رود تا اثری از دوست قدیمی خود هری لایم پیدا کند. او متوجه می‌شود که دوستش همان روز در یک تصادف رانندگی کشته شده است. در مراسم تدفین هری و پس از آن،‌ هالی چیزهایی می‌فهمد که شک او را برمی‌انگیزد؛ چیزهایی که باعث می‌شود او فکر کند که شاید هری لایم زنده باشد …»